
تلاش بیهوده؟
هفته پیش بعد از سه سال از اتمام دوره کاردانی بالاخره همت کردم و رفتم مدرکش رو گرفتم. دوره کاردانی دو سال هستش اما برای من 6 سال تمام زمان برد. 6 سالی که میشد ارشد گرفت! اما من بخاطر شرایط بسیار سخت شغلم دو بار مجبور به انصراف از دانشگاه شدم و برای بار سوم در دانشگاه شرکت کردم و بالاخره موفق به اتمام این دوره کاردانی شدم. خوب بخاطر دارم که چه روزهای بسیار بسیار سختی رو برای کارم گذروندم و بهترین سالهای عمرم برای شغلی که عملا هیچ نتیجه تخصصی و مالی برام نداشت حروم کردم. چه شبهایی که بخاطر تعهد اخلاقی به کارم تا صبح سرکار موندم و حتی بخوبی یادم هست که سال 94 تعطیلات نوروز وسط مسافرت ساکم رو به دست گرفتم با خانواده خداحافظی کردم، سوار اتوبوس شدم و با همون ساک مستقیم به سرکارم رفتم و نشستم پای کامپیوتر و کار، کار، کار… با همهی اینها اما تجربهی خوبی به دست آوردم و این رو میدونم اگه الان از زندگیم راضی هستم بخاطر همون سختیهایی هست که اون زمان کشیدم.
وقتی که این مدرک رو گرفتم تمام اون روزهای سخت جلوی چشمم اومد و حالا در ازای اون چیزی دستم بود که توی این جامعه هیچ ارزشی نداره. طبعاً مثل همهی آدمهای دیگه، جای مدرک منم ته صندوقچه مدارک داخل خونه هستش 🙂 اما باز هم من ناراحت نیستم چون خوب میدونم تمام تلاشم رو کردم و هرچند بیارزش اما حداقل الان افسوسی برای تلاش نکردن نخوردم. با اینکه به تازگی وارد سن 34 سالگی از عمرم شدم اما تا این لحظه هیچ وقت احساس پیر شدن نکردم. همیشه انگیزه داشتم برای پیش رفتن و پیشرفت کردن. هنوز هم دلم میخواد دانشگاهم رو ادامه بدم، دلم میخواد تخصصم رو ادامه بدم و خلاصه که برنامهها دارم. خوشحالم که سختیهای زندگیم بهونهای نشد برام که خودم رو بازنده بدونم.